نوشته شده توسط : مهدی

 

آرامش داشته باشیدو ساکت بنشینید. 1- در متن زیر C را پیدا کنید. از مکان نمای موس استفاده نکنید OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO COOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO 2-اگر در متن بالا C را پیدا کردید، حالا 6 را پیدا کنید. 9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999699999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 3-حالا حرف N را بیابید. کمی مشکل‌تر از قسمت‌های بالا می‌باشد. MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MNMMMM MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM این یک شوخی نیست. اگر شما قادر بودید که این سه تست را پشت سر بگذارید، شما دیگر هیچ وقت نیاز به دکتر اعصاب و روان نخواهید داشت. مغز شما عملکرد خوبی دارد و از بیماری آلزایمر در امان خواهید بود.



:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

اینکه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم
اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم‌دار می خواهد مگر؟

با زبان بی‌زبانی بارها گفتی:"برو"!
من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟

*روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود*
خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

 

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم

راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.  در

این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند ودیگری

درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با

ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او

 بشنود و خود ش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و

ارزش آن در لحظاتی تجلیمی یابد که نفس آدمی را می برد.



:: بازدید از این مطلب : 506
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

kccx9806klpkkkuzb3gw.gifilf97phya63h7t4j97b.gifWww.GorbeSag.Blogfa.Comعکس های فوق العاده از گلهای رز رنگارنگ, عکس های گل bo2aks.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 



:: بازدید از این مطلب : 557
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

قبل از ازدواج

 

مرد: با این حرفت خوشحالم می کنی

زن:می خوای از پیشت برم؟

مرد: فکرشم نکن

زن: منو دوست داری؟

مرد: البته

زن: تا حالا به من خیانت کردی؟

مرد: نه چرا این سوالو می پرسی 

زن:منو مسافرت می بری؟

مرد: مرتب

زن: منو کتک می زنی؟

مرد: به هیچ وجه

زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟

بعد از ازدواجشان همین متن را از پایین به بالا بخوانید؟؟؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 



:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

 

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.



در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:
"این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند."

دختری که تابلو را خوانده بود گفت: خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟

پس به طبقه ی بالایی رفتند…


در طبقه ی دوم نوشته بود:

"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند."

دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟"

طبقه ی سوم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند."

دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر

 

و دوباره رفتند…
 

 

طبقه ی چهارم:

  "این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند"

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
 
دختر: وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟

پس به طبقه ی پنجم رفتند…


آنجا نوشته بود:

"این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!"

طنز بعدی در ادامه مطلب



:: برچسب‌ها: طنز ,
:: بازدید از این مطلب : 658
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه.





:: بازدید از این مطلب : 554
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

شعر طنز و خنده دار : نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

شعر طنز : نبرد رستم و جومونگ




:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ساسي مانكن و حسين مخته كه از اول كار خودشون رو شروع كردن و حدود 30آهنگ با هم دادن بعد از آهنگ پاستوريزه كه با فريد شيد خوندن و در زمانيكه ميخواستن آهنگ گوشواره رو آماده كنند از هم جدا شدند . علت جدايي اونهارو ميشه بر سر اشكان(فامیل حسین مخته) پاپ خون آهنگ جيگر طلا دانست . حسينمخته و ساسي مانكن در يك عروسي به همراه اشكان بودند كه اشكان گيتار ميزنهو ساسي و حسين ميخونن و بعد از اون عروسي اشكان كه از آشنايان نزديك حسينمخته بوده به حسين پيشنهاد خوندن در آهنگ جديدشون رو ميده و حسين اينموضوع رو به ساسي مانكن ميگه ولي ساسي مانكن اصلا قبول نميكنه و بين حسينمخته و ساسي مانكن يك اختلافي ميفته.


و در اين حين عليشمس در اين وسط موشميدونه و همينطور رابطه ساسي با حسين مخته بدتر ميشه تا اينكه ساسي مانكنبا امير مسعود صالحي و حامد قديري و پرهام بولت آشنا ميشه و به استوديوامير مسعود صالحي واقع در كرج خيابان مصباح دعوت ميشه و به ساسي مانكنتوسط مبين كه از دوستان امير مسعود صالحي بوده پينهاد خوندن ميشه به صورتيكه ساسي مانكن مباغ 2 ميليون از مبين دريافت كنه و آهنگ رو بسازه و مبين 2ميليون ديگه هزينه كليپ بده و كليپ رو بسازه و ساسي مانكن قوبل ميكنه وآهنگ و كليپ نيناش ناش بيرون مياد و بعد از اون ديگه رابطه ساسي مانكن وحسين مخته كاملا قطع ميشه و ويدئو كليپ گوشواره از ساسي مانكن و اميرمسعود صالحي و عليشمس بيرون مياد و بعد از اون كليپ حسين مخته و اشكان بهنام گوشواره طلا بيرون مياد و این چنين ميشه كه رابطه حسين مخته و ساسي مانكن كاملا قطع ميشه.



:: بازدید از این مطلب : 3753
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

پسرها

توی ماهیتابه روغن میریزن
اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

دخترها

توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
توی ماهیتابه روغن میریزن
توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
چند تا فحش میدن
دنبال کبریت میگردن
با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!
ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
چند تا فحش میدن و لباس میپوشن
میرن سراغ بقالی سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
دنبال نمکدون میگردن
نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
نمکدون رو پر از نمک میکنن
صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون
سریع برمیگردن توی آشپزخونه
تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط
چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
ماهیتابه رو میندازن توی سینک
دنبال ظرفهای مسی میگردن
قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن
چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن
یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه
روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
چند تا فحش میدن و بلند میشن
نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن



:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()